ژك مري لكان ( 1901 – 1981 ) روان كاو و نظريه پرداز بزرگ فرانسوي است. لكان بازخواني جديدي از متون فرويد ارائه مي دهد . موضوعات مورد علاقة او عرصه هاي گسترده اي چون انسان شناسي، فلسفه ، و دانش علمي را در بر مي گيرد. باوجود تأثير لكان در نظرية فيلم، مطالعات جنسيت (gender) و مطالعات فرهنگي ، مي توان او را نظريه پرداز فلسفي، ادبي، و روان كاوي دانست .
لكان یا لاکان ( Lacan ) در ديدگاه تازه خود، علاوه بر نظريات فرويد ( Freud ) ، از ديدگاه هاي زبان شناسي ساختاري فردينان سوسور ( Ferdinand de Saussure ) ، ديدگاه هاي قوم شناسي و انسان شناسي كلود لوي اشتراوس ، ( Claud Le’vi Strauss ) و نيز آراي زبان شناس روسي ، رومن ياكوبسون ( Roman Osipovich Jakobson ) استفاده كرده و نظريات خود را گسترش داده است.
ژاک لاکان تلاش میکند تا با استفاده از روش دیالکتیکی هگل و زبانشناسی فردینان دو سوسور، آرای فروید را به نحوی بازنویسی کند که روانکاوی، در تحلیل تمام عرصههای حضور انسان مشارکت و همکاری داشته باشد. او به نحوی اینکار را انجام میدهد و شکل میبخشد که به شکل شگرفی، مرزهای رشتهٔ خود یعنی روانکاوی را پشت سر گذاشته و روانکاوی را با سیاست، فلسفه، ادبیات، علم، مذهب و تقریباً تمام دیگر رشتههای آموزشی درمیآمیزد. به همین خاطر است که آثار لاکان که عمدتاً به شکل سخنرانی هستند، بسیار صعب و سخت مینمایند و از جناسهای غامض و کنایههای مبهم سرشارند. همگان بر این اذعان دارند که آثار او بسیار سختخوان هستند. او رسیدن به آنچه از روانکاوی میخواهد و انتظار دارد، اقدام به پیریزی سه نظم یا بنیان میکند که عبارتند از: امر خیالی، امر نمادین و امر واقع.
لكان از نظريات سوسور در شكل گيري ايدة ساحت نمادين استفاده مي كند . ازديدگاه سوسور، هر واژه زماني معنا پيدا مي كند كه تمايزش با واژه هاي ديگر مشخص شود . هر نشانه كه از دال (واژه) و مدلول (مفهوم) تشكيل شده است ما را به نشانه اي ديگر و همين طور آن نشانه ما را به نشانة ديگري ارجاع مي دهد و اين زنجيره هم چنان ادامه مي يابد.
لكان استدلال مي كند كه مطابق نظر سوسور زبان متشكل از دال يا واژه اي نيست كه به مدلول يا مفهومي ارتباط يابد، زيرا از ديد او مدلول و مفهوم نيز امري ثابت نيستند. ازديدگاه او، نظام زباني متشكل از دال ها يا واژه هايي است كه به دالي ديگر ارجاع مي دهد .
لكان با استفاده از زبان شناسي سوسور ناخودآگاه را توضيح م يدهد. در روان كاوي لكاني ناخودآگاه اساس كل وجود است . لكان همانند فرويد معتقد است كه ناخودآگاه در كودك درپي منع محرم آميزي ازجانب پدر شكل مي گيرد ، اما از ديد لكان، ناخودآگاه ساختاري همانند زبان دارد و قوانيني كه بر آن حاكم است همانند استعاره و مجاز جزء از كل است .
مجاز و استعاره دو مقوله اي هستند كه ژك لكان به ترتيب به جاي ايجاز و جابه جايي (كه در عرف فرويد مكانيسم اصلي ضمير ناآگاه هستند) به كار گرفته است . بر اين اساس، او ناخودآگاه را در جايگاه سرچشمة معنا قرار مي دهد و معتقد است كه ساختار ناخودآگاه موقعيت هاي اجتماعي را تعيين و تنظيم مي كند. ازديد گاه او، زبان ازطريق ما سخن مي گويد، نه اين كه ما ازطريق زبان سخن بگوييم. بنابراين، هيچ سوژه اي نمي تواند خارج از مدار كلام هويت يابد . سوژه سخن گو و ميل مند همواره در هسته نظرية لكان قرار دارد.
لکان ( Jacques Lacan ) نظریه پرداز پست مدرن با نشان دادن همسانی درك فروید از تلخیص و جا به جایی با استعاره و کنایه ي ” رومن یاکوبسن ” ، فرمالیست روسی، به معروف ترین نظریه ي خود، مبنی بر این که ناخودآگاه، ساختاري همچون زبان دارد، دست می یابد. همچنین لکان با بسط فرایند اُدیپی فروید، پدر نمادین را جایگزین پدر قضیبی می کند. در درك فروید، پسر با واقف شدن بر این موضوع که مادر، فاقد قضیب و بنابراین ناکامل است، به سمت پدر – که واجد آن است – روي می آورد. اما لکان با ایجاد تغییر در درك قضیب به عنوان مقوله اي زیست شناختی، آن را به عنوان نمادي از پدر، زبان و قانون، معرّفی می کند. او با این ادعا که عقده ي اختگی کودك، برخلاف تصور، به مفهوم ترس و حسادت به آلت نرینه ي واقعی نیست؛ بلکه ناشی از بیم فقدان این آلت به مثابه ي یک دال است.
انديشه هاي نظريه پرداز بزرگ فرانسوي ژاك لكان با تكيه بر روانكاوي فرويدي و هم چنين بسط و گسترش اين مفاهيم و به كار گيري آن در قالب و زباني نو باعث پيشرفت چشمگير علم روانكاوي گرديد . تأكيد لكان بر ناخودآگاه شخصيت يا نويسنده نيست بلكه بر خود متن و رابطه متن با خواننده است. پرداختن به مقوله عشق كه با ميل در ارتباط است در سه ساحت لكاني قابل توجه و بررسي است. عشق در اين سه ساحت به صور گوناگون متبلور مي شود.
لَکان، با بازنویسی فرآیند اُدیپی فرویدی به کمک اصطلاحات زبانی، سه مرحله را در رشد روانی سوژه، دخیل می داند . او ناخودآگاه را به صورت زبان ساختار بندی کرد . به اعتقاد لكان، انسان / سوژه مراحل رشد رواني خود را در سه مرحلة امر خيالي، امر نمادين، و امر واقعي پشت سر مي گذارد. بقولی لكان از سه مرحلة متفاوت براي مسير مشابه « كودكي » به « بزرگ سالي » سخن مي گويد كه عبارت است از : « امر خيالي » (the imaginary order) ، « امر نمادين » (the imaginary order) و « امر واقعي » (the real) .
امر خيالي
اين مرحله از مهم ترين مراحل رشد رواني سوژه است. نوزاد در هنگام تولد جسم خود را به شكلي منفصل و غيريك پارچه و به صورت اجزايي جدا از هم حس مي كند. به علت همين انفصال كالبدي به شدت وابسته به والدينش است. او در ارضاي نيازها و احتياجاتش نيازمند به آن هاست. بنابراين، درك نوزاد از خود به عنوان كالبدي ناهماهنگ و موجودي وابسته براي او اصلاً خوش آيند نيست و اين نبود هماهنگي در رانش ها ي كودك منشأ اصلي اضطراب و هراس وي است .
نوزاد حتي تا شش ماهگي مي پندارد كه با مادر يكي است و بين خود و مادرش تمايزي نمي گذارد. اين تصوير كودك هم زمان با ورود او به مرحلة آينگي (the mirror stage) فرومي ريزد . هراس و اضطراب كودك از وابستگي محرك اصلي براي مرحلة آينگي است.
مرحلة آينگي لكان هستة اصلي امر خيالي را تشكيل مي دهد ، چون امر خيالي زماني شكل مي گيرد كه كودك براي اولين بار تصوير خود را در آينه مي بيند. در اين جا بايد ذكر كنيم كه آينه مي تواند هرچيزي باشد كه بتواند تصوير كودك / سوژه را در خود بازتاب دهد. اين آينه مي تواند صورت مادر يا هر چيز ديگري باشد. اين مرحله ، مرحله اي پيشااُديپي و پيشازباني است كه نوزاد طي آن خود را به مثابة شخصي منفرد بازمي شناسد .
در اين زمان وجهي از روان و نفس انسان كه فرويد آن را اگو (ego) مي نامد شكل مي يابد . مواجهة كودك با تصو ير خود نويدبخش يك پيروزي نيز است، زيرا خود را براي اولين بار به عنوان كليتي يك پارچه مي شناسد. كودك با تصوير خودش به مثابة اگويي ايده آل اين هماني مي كند و اين بازشناسي به منزلة رهايي از تمام ناخرسندي هاي گذشته است. كودك تصور مي كند كه با دست يابي به اين تسلط و يك پارچگي رضايت مادر به عنوان ديگري را نيز كسب كرده است و غرق در شادي و شور مي شود، اما بايد گفت كه اين شادماني راه به جايي نمي برد، زيرا ازديدگاه لكان، اين يك پارچگي و تسلط كودك سرابي بيش نيست . اين تسلط به زعم لكان، نوعي پيش دس تي است كه به ميل كودك به كنترل و تسلط واقعيتي خيالي مي بخشد .
نكتة ديگر در مرحلة آينگي رابطة مادر و فرزند است. با شكل گيري اگويي كودك، او خود را به عنوان عنصري جدا از مادر تعريف مي كند. درواقع، وحدانيتي كه ميان كودك و مادر در مرحلة پيشااُديپي وجود داشت، بعد از اين كه كودك خود را به عنوان عنصر جداشده بازمي شناسد، دچار دگرگوني اساسي مي شود . كودك هم چنين مادر را نيز به عنوان موجودي جدا از خود درك مي كند . « يعني بازتعريف مادر به مثابة ديگري كوچك » اين فرايند باعث شكل گيري توهم خيالي ديگري نيز مي شود. به اين شكل كه در اين مرحله كودك مي پندارد ميل مادر ( ديگري ) به تمامي متوجه اوست. بدين ترتيب در ساحت خيالي، كودك و مادر (به مثابة ديگري كوچك)، درگير رابطه اي دوجانبه يا خطي اند. لكان، به تبع فرويد، اين رابطه را صرفاً محبت آميز نمي داند و معتقد است اين رابطه حاوي خشونت نيز است، يا به تعبير فرويدي حاوي مهرآگين (هم محبت آميز و هم خشونت آميز) است. لكان اين رابطه را به مبارزه مر گباري همانند مبارزة ارباب و بندة هگل تشبيه مي كند . همين آگاهي يافتن از جدايي و امكان وجود « ديگري » دلهره و نوعي فقدان ايجاد مي كند.
نوزاد پیشااُدیپی از نظر لکان، در ساحت خیالی زندگی می کند. در این مرحله که کودك هنوز قادر به سخن گفتن نیست، در معرض خیالات، فانتزي ها، انواع سائق ها ( غرایز ) و بدون درکی ازمحدودیت ها و کران مندي ها قرار دارد. در مرحله ي امر خیالی که مرحله ي آینه اي نامیده شده، ما با تصاویري آینه اي از جهان – که شناختی تحریف شده از جهان است – رو به روییم؛ شناختی که بنیان هویت ما را پی می نهد.
کودك با قرارگرفتن در مقابل آینه ( نگاه دیگري ) بدن خود را درك می کند و از احتیاجات بدنی به سمت نیاز ( نیاز به محبت دیگري) می آید و خود را متمایز می کند. در همین مرحله است که دیگري زاییده می شود و کودك به مفهوم وجود دیگري و فقدان وي پی می برد؛ با این حال، هنوز خود را نمی شناسد. همچنین در این مرحله، کودك به تدریج به وحدت باز می گردد، اما نه با دیگري، آن گونه که درمرحله ي واقعی بود؛ بلکه به این مفهوم که، بدن خود را به عنوان یک بدن کامل درك می کند.
ازآن جا که خیال ساخته شده در مقابل آینه، تنها یک تصویر است، لکان آن را بر اساس یک شناخت اشتباه و بنابراین، مرحله ي خیالی می نامد.
به عبارتی دیگر، کودك در طی مرحله ي آینه اي، خود را در هیأتی پایدار و منسجم درك می کند و از آن جا که این فرآیند از رهگذر تصویري که نه تنها با او همانند نیست، بلکه نسبت به او بیگانه و متفاوت است، انجام می گیرد، تصور کودك از خود، براساس نوعی سوء شناسایی، پی ریزي می شود.
در این مرحله که تلفیق روانکاوي با اصطلاحات زبان شناسی در آن مشهود است، لکان، کودکی را که در مقابل آینه در خود تأمل می کند، نوعی « دال » ( چیزي که قادر به معنا بخشیدن است ) معرفی می کند و تصویري را که در آینه می بیند « مدلول » می نامد؛ به تعبیري، تصویري که کودك می بیند، به نوعی معناي خود ،اوست. دراین جا، دال و مدلول، همانند نشانه ي ” سوسوري ” ، درهماهنگی یگانه با یکدیگر قرار دارند؛ یعنی می توان وضعیت آینه را نوعی استعاره دانست. تا این جا هیچ تفاوت یا تقسیم واقعی به چشم نمی خورد و جهان، جهان تمامیت، بدون هیچ گونه فقدان یا محرومیتی از هر نوع است. کودك ( دال ) با ایستادن در مقابل آینه، در بازتاب خود ( مدلول )، نوعی « پُري » یا هویتی کامل و واضح را مشاهده می کند و هنوز شکافی میان دال و مدلول، یا شخص و جهان پدید نیامده است. به هرحال، کودك تا این جا زیر فشار مابعد ساختگرایی – که زبان و واقعیت، آن چنان هم که از این شرایط برمی آید، به راحتی در قالبی همزمانی قرار نمی گیرند- به ستوه نیامده است. امر خیال با توهم تمامیت و انسجام ( سوء شناخت ) همراه است
در واقع، امر خیالی (I) نشانگر جستجویی بیپایان در پی خود است. امر خیالی قلمروِ من (ego) است، جایی که من (I) به غلط خود را یک وجود کامل میبیند، تصور میکند با معنایی روشن و منسجم سخن میگوید، ولی در واقع در معرض همه نوع خیال است، از جمله قدرت نادیده گرفتن نظم نمادین. لاکان اشاره میکند که انسان به صورت نارس به دنیا میآید. به این معنا که تا چند سال پس از تولد نمیتواند حرکاتش را باهم هماهنگ کند. وقتی کودک به حدود شش ماهگی میرسد، سعی میکند این همذاتپنداری و هماهنگی را به دست بیاورد. او با دیدن تصویر خودش در آینه (مراد از آینه، هم میتواند آینهٔ واقعی باشد و هم آینهٔ فردی دیگر) است که بر این مشکل غلبه میکنند. تصویر آینه به کودک آرامش میدهد زیرا او از خودش تصور کاملی ندارد. او هرپاره از خودش را متعلق به دیگری میداند. تصویر آینه باعث میشود تا کودک تصویر کاملی از خودش به دست بیاورد. او جای دقیق اندامهایش را نمیداند. وقتی میخواهد چیزی را به دهان ببرد، نمیتواند مکان دقیق دهانش را مشخص کند. او با نگاه کردن به آینه افراد دیگر، و توجه به حرکات آنها، سعی میکند مثل آنها بتواند حرکاتی منظم و با قاعده و دقیق داشته باشد؛ و در نتیجه مثل آنها کامل باشد. این تلاش باعث پیدایی من یا نفس در کودک میشود. «نفس از نظر ساختاری از هم گسستهاست و میان خودش و تصویر خودش دوپارهاست. از همین رو است که همواره خواهد کوشید تا دیگری (تصویر در آینه یا فرد دیگری که دیدهاست) را با خود یکی کند». در امر یا نظم خیالی، همین کلمهٔ هموارهاست که تأثیرگذار است. چراکه کودک پس از ورود به سنین بزرگسالی هم نفس این خصلت را از دست نمیدهد. یعنی همواره میخواهد کاملتر شود و وحدت بیشتری پیدا کند. در واقع من مطلوب هستهٔ اصلی امر خیالی است. تصویری است اغراقآمیز که فرد از وجود خود ساخته و مبتنی بر آرزومندی اوست. امر خیالی نظمی است که لاکان آن را خوار میشمارد. او اشاره میکند که دوران مدرن نمایندهٔ اوج امر خیالی بشر است زیرا مشغول خود و تسخیر جهان به دست خود یا آفریدههای خود است.
در ساحت نخستين عشق ورزيدن به تصوير خود نمود مي يابد. در اين مرحله تصوير ذهني با واقعيت درهم مي آميزد اما مدتي بعد سوژه به بازتاب تصوير خود دست مي يابد و از خود بيگانگي حاصل مي شود. عشق در اين مرحله تصويري ذهني و امري خيالي است.
زنی که به سنت زناشویی تن نمی دهد و سعی در فرار از آن است به نوعی خودشیفتگی و سرخوشی در سامان خیال دچار شده است .
بخش خيالي عشقْ زني خيالي يا پدر و مادري خيالي است كه اين معشوق به او شباهت دارد؛ به همين علت براي ما زيبا، باشكوه ، و مسحوركننده است.
انتقاد لكان به عشق نيز از همين جا آغاز مي شود که ما نمي توانيم با ديگري يگانه شويم، زيرا عشقي كه درپي يگانگي و وحدت وجود با معشوق و ديگري است محكوم به شكست است؛ چنين عشقي يك حالت نارسيستي و خودشيفتگانه دارد. عاشق در معشوق چون نارسيست به تصوير خويش در آب مي نگرد و عاشق تصوير و ايده آل خويش مي شود.
بقول فروید حتي عشق به يك ابژة بيروني نيز عشقي خودشيفتگانه است، زيرا ما اكنون نيز به دنبال پدر و مادرمان مي گرديم كه مواظبمان باشند. ما به زني عشق مي ورزيم كه تغذيه مان كند يا مردي را دوست داريم كه مواظبمان باشد. اين عشق نمونة عشقي تكيه گرانه است .
امر نمادين
كودك وقتي بزرگ تر مي شود مي خواهد فقدان مادر (نبود قضيب) را پر كند . « پدر به گفته لكان، هم چون ’’قانون‘‘ (قانون پدر يا نام پدر) نخستين ممنوعيت ها را پايه مي گذارد : ممنوعيت نزديكي با محارم » . او متوجه مي شود كودك خواهان پيوند مجدد و بازگشت به آن وحدت اوليه است و تقاضا دارد كه « ديگري » پاسخ گويش باشد و به وحدت اوليه برگردد و به « فقدان » پايان دهد، اما اين وضعيت براي او لازم است تا به موجودي نقش مند و فرهنگي بدل شود .
« نام پدر » (the name of father) كاركرد نماديني است كه خود را به دنياي توهم آميز كودك تحميل مي كند و وحدت مادر و كودك را درهم مي شكند. كودك مي فهمد كه مادر به او متمايل نيست ، بلكه ميل مادر به سوي « ديگري » است. اين « ديگري » همان پدر (ديگريِ ديگر) است. بدين سان از اُبژة پدر و « سهم او در رضايت مندي مادر آگاه مي شود ».
كودك گمان مي كند كه براي نزدي كشدن به مادر و رسيدن به نيمة گمشدة خود بايد همانند پدر دارندة فانوس باشد تا بتواند ميل مادر را به سوي خود جلب كند و چون فاقد آن است، دچار حس « فقدان » مي شود.
ازديدگاه لكان، احساس فقدانِ هميشگي ناشي از عبور از مرحلة خيالي در سوژه باقي مي ماند و اين فقدان با هيچ ابژه اي جبران نمي شود و اگر هم اين اتفاق بيفتد، اين برآورده شدن حالتي موقتي دارد، زيرا مبناي وجودي انسان خلأ و فقدان است. سوژه براي جبران اين فقدان به دنبال « ابژه هاي ديگري كوچك » است كه بتواند اين خلأ را جبران كند، اما اُبژة مطلوبِ سوژه همواره دست نيافتني است . « اُبژة ديگري كوچك » ساختاري مانند استعاره دارد و به همين دليل به مدلول هاي بي شماري دلالت مي كند . بنابراين « نام و قانون پدر » وحدت دوسوية مادر و كودك را در هم مي شكند و كودك به ناچار به ساحت دال هاي (signifier) بي پايان نمادين پرتاب مي شود و ساختار سه گانة كودك، پدر، و مادر را شكل مي دهد.
درواقع، نظم نمادين، يا نام و قانون پدر يا ديگري بزرگ (the meta other) همان قوانين و هنجارهاي حاكم بر جامعه اند. كودك پس از گذر از مرحلة آينگي و آموختن زبان تلاش مي كند با دروني كردن آن پراكندگي هاي خود را انسجام بخشد .
كودك / سوژه با پذيرش نام و قانون پدر و به طور كلي نظام نمادين و زبان درواقع ، همان ديگري بزرگ جانشيني براي نام مادر مي يابد . « ديگري بزرگ » هرگز با سوژه به طور كامل همانند نمي شود. بااين حال، ديگري بزرگ ديگربودگي بنياديني است كه هستة ناخودآگاه ما را شكل مي دهد .
سوژه با ورود به مرحلة نمادين خوشي هاي پيشااُديپي و پيشازباني خود را به صورت اُبژة منع شده نشان مي دهد. فرايند ورود سوژه به امر نمادين و اين كه ديگري تمام خوشي و لذت را در تصرف دارد كودك را از شيريني وحدت اوليه و كليت و هويت منسجم دوران پيشااُديپي محروم مي كند؛ به گونه اي كه باعث مي شود سوژه دچار فقدان شود.
ازنظر لكان، اساساً سوژه به معناي واحد وجود ندارد و حيات و ماهيتش وابسته به « ديگري » است. ابژه محوري در ابعاد مختلف تئوري لكان خود را نشان مي دهد : در شكل گيري سوژه؛ در ورود او به زبان نمادين؛ و در بحث ميل كه « ديگري » هم علت و هم غايت سوژه است. در يك كلام، سوژه بدون « ديگري » معنا ندارد .
زبان هميشه با فقدان يا غيبت در ارتباط است. شما زماني از واژه ها استفاده مي كنيد كه شيء مورد نظرتان حضور ندارد. اگر دنياي شما داراي جامعيت تمام بود و هيچ غيبتي نمي داشت، در آن صورت نيازي به زبان نبود .
سوژه، به دليل جدايي از آن احساس يك پارچگي و حس فقدان، چيزي را مي جويد كه او را به آن عالم وحدت و وفور نزديك كند. به همين دليل گفته مي شود كه هرآن چه ياد مادر و يكي بودگي پيشازباني با مادر را در ضمير ناخودآگاه سوژه/ انسان زنده كند، مصداقي از ”ابژة ديگري كوچك “ است و به همين دليل ديگري هاي كوچك بي شمارند.
ورود پدر، کودك را به اضطراب و فشار مابعد ساختگرایی می رساند. اکنون کودك، ناگزیر باید به این نکته ي ” سوسور ” واقف شود که هویت ها فقط بر اثر تفاوت، شکل می گیرند؛ تفاوتی که یک طرف یا موضوع، تنها با حذف طرف دیگر، به آن چیزي که هست، تبدیل می شود. در نهایت، کودك با دریافت این مطلب که هویتش در نتیجه ي مناسبات تفاوت و تشابه با سایر اشخاص پیرامونش ساخته می شود، از ساحت خیالی به سامان نمادین، یعنی به ساختار پیش داده ي نقش هاي اجتماعی، جنسی و مناسباتی که خانواده و اجتماع را پدید می آورند، حرکت می کند.
دراین مرحله، میل به زنا با محارم، به واسطه ي ترس از اختگی که پدر موجد آن است، به ناخودآگاه رانده می شود و کودك با گام نهادن به عرصه ي تمایزها و ساحت ویژه ي متشکل از دال هاي بدون مدلول، هویت خود را مدیون دیگري ،یعنی جامعه، قانون و افراد دیگر می یابد و اصولاً براي تکوین جامعه ي انسانی، کودك باید از طبیعت، به قلمرو فرهنگ وارد شود. وي با دریافت این امر که او همه چیزِ مادر نیست، فقدان را تجربه می کند؛ درنتیجه، رابطه ي انحصاري و دوجانبه ي ” مادر/کودك ” شکسته می شود. بنابراین استعاره ي پدر، کودك را از قلمرو خیال و خواست و از دایره ي بسته و شخصی کودکی، جدا می سازد و به عنوان سوژه اي در قلمرو غیرشخصی، در درون زبان، ثبات می بخشد.
به بیانی روشن تر، مرحله ي”نظم نمادین”، مرحله ي پدري، قلمرو زبان، تمدن، نظم، قانون، عدالت، مذهب و فرهنگ است و همه ي این اوصاف، این مرحله را از حیث خیالی – که قلمرو بی نظمی، خودشیفتگی و توهم یک پارچگی با مادر بود – متمایز می سازد.
با شکل گیري قانون و تمدن توسط پدر، کودك را وارد نظام از پیش ساخته ي ” قلمرو نظم نمادینِ ” متشکل از دال ها می کند. بقولی دیگر سرانجام با ورود پدر و با آوردن ممنوعیت میل زنا با محارم، فرزند ازمادر، جدا و به مرحله ي ” نظم نمادین ” ( قلمرو زبان وفرهنگ )وارد می شود.
به این ترتیب که افراد به پیروي از منطق اختگی در روانکاوي، با این وعده ي نظم پدر که در مرحله ي بعد می توانند عشقی مشروع را به تصاحب خود درآورند، آرامش خیالی خود را از دست می دهند .
“عدالت” نیز که از مفاهیم ساخته شده در ” نظم نمادین پدر ” است، با ایجاد تقابل هاي دوگانه ي ” به هنجار/ نا به هنجار، عاقل/ دیوانه و… ” همراه است و افراد با قرارگرفتن در مقابل دیگري، هویت خود را می سازند. به بیانی دیگر، سوژه ها براي تثبیت هویت خود، ناچار به طرد دیگري هستند. از این رو، “به هنجار” با قرارگرفتن در مقابل ” نا به هنجار ” هویت خود را اثبات می کند و همه ي این امور، موجب ایجاد مکان هایی چون زندان و تیمارستان می شود.
امر نمادین(S) شامل تمام چیزهایی است که ما معمولاً واقعیت مینامیم. از زبان و فرهنگ گرفته تا قانون و تمام ساختارهای اجتماعی. امر نمادین حوزهای است که ما در آن به عنوان بخشی از جامعهٔ انسانی قرار میگیریم. انسانها حتی پیش از تولدشان در درون امر نمادین گرفتارند. آنها متعلق به قومیت، کشور، زبان، خانوادهای خاص و گروهی اجتماعی و اقتصادی و حتی جنسیتی هستند. حتی گاهی پیش از تولد برای آنها نامی هم انتخاب شدهاست. به نظر لاکان، آنچه امر نمادین را برپا میکند، زنجیرهٔ دلالت یا به تعبیر خودش قانون دال است. لکان این اصطلاح (دال) را از زبانشناس سوییسی فردینان دو سوسور وام گرفتهاست. سوسور معتقد بود که زبان متشکل از نشانههاست و هر نشانه از دو بخش دال و مدلول تشکیل شدهاست. دال تصویر ذهنی ما از صوت نشانهاست و مدلول مفهوم مرتبط با آن صوت. سوسور همچنین معتقد بود که زبان نظامی رابطهای یا تفاوتی است. یعنی هیچ نشانهای را نمیتوان فارغ از نشانهای دیگر تفسیر و تعریف کرد. یعنی راست، راست است چون چپ نیست؛ بنابراین نظر، چون امر نمادین از طریق زنجیرههای دلالت به هم پیوستهاست، ما محکوم هستیم به این که هیچگاه جهان را به آن شکلی که واقعاً هست درک نکنیم؛ و تا ابد در زندان زبان باقی بمانیم. در واقع همهچیز زبان است. لکان، زبان را عامل جدایی فرد از سامان خیالی و وارد شدن به جهان نمادین می داند .
در مرحله نمادين سوژه با كمك زبان ميل را به مرحله درخواست رهنمون مي سازد كه اعتلاي ميل را به دنبال دارد. وجود هنجارهاي اجتماعي و قانون هاي نمادين در اين مرحله باعث عدم هماهنگي كامل بين زبان و سوژه مي گردد. اشاره به اين امر لازم است كه شكل گيري سوژه در اين مرحله صورت مي پذيرد.
پس عشق در ساحت نمادين با استفاده از زبان به مرحله ي درخواست مي انجامد و صورتي بيروني می يابد و در مدار نمادين مفاهيم اجتماعي قرار مي گيرد.
زنانی که با ازدواج شرعی از سامان خیالی، ناگزیر از وارد شدن به نظم نمادین هستند، مایل نیستند که به مثابه یک – دیگري ، زن دیگری ، طرد شوند؛ از این رو، در پی کسب جایگاهی محکم در این سامان هستند ، بنابراین همیشه سعی می کنند که دل و گوش و عقل شوهر فقط به ایشان باشد نه کس دیگری .
عشق اما براي ما فقط درون امر نمادين قابل تجربه است. ازآن جايي كه ما درون امر نمادين دچار نوعي فقدانيم، هيچگاه به تجربه كامل و تمام از عشق دست نمي يابيم. تجربة عشق همواره تجربه اي ناممكن است . ما به قلمرو عشق نزديك مي شويم، اما اين نزديكي هيچ گاه به پيوندي كامل نمي انجامد. ما عشق را با امر نمادين رام م يكنيم، به نظم درمي آوريم، و درنهايت به قلمرو فرهنگ وارد مي كنيم، ولي اين رام شدن به بهاي فقداني بي پايان است كه عشق را با شكست، تراژدي، مرگ، اندوه، رنج، و غياب هم راه مي كند .
ازآن جايي كه عشق دست نيافتني و امري ناممكن است، اين تلاش و حركت و جست و جو به دنبال عشق هم چنان و بي وقفه ادامه مي يابد.
بخش نمادين عشق و معشوق همان بخشي است كه كنجكاوي ما را برمي انگيزد و ما را با خود درگير مي كند. ما را به لرزيدن، تپش قلب، و لمس حقيقتي ناآگاه وادار مي كند؛ ازاين رو ما قادر به درك تفاوت ها و تشابه ها مي شويم.
واژه ترجمه ناپذیر ژویی سانس به معناي لذت مفرط، بیانگر کیفی توأم با رنج است، آنچه فراي اصل لذت می رود. لذت، به زعم فروید در” فراسوي اصل لذت” از قانون منع زناي با محارم فرمانبرداري می کند. اما ژویی سانس / کیف با تخطی از قانون، فراسوي اصل لذت به جریان درمی آید. برساخت سوژه توسط دالها در ساحت نمادي با منع و ثبت بدن که جایگاه رانه ها و ژوئی سانس بشمار می آید، همراه می گردد.
برش حاصل از دالها، با به نظم و انقیاد درآوردن بدن در عرصه نمادي را اختگی می نامند. اختگی به معناي عدم پذیرش ژویی سانس است. از آن رو می تواند به نردبان وارانه شده قانون میل نائل شود. تأثیر نخستین دالها، سرکوبِ ” آن چیزي ” است که تمامیت ژویی سانس موجود تلقی می گردد.
امر واقع
در سال 1953 ، امر واقع، يكي از سه مرحله تكامل نفساني، وارد نظرية لكان شد و نه تنها با امر خيالي كه با امر نمادين نيز در تضاد قرار گرفت . اين ساحت وراي « امر خيالي » و « امر نمادين » قرار دارد و متشكل از مجموعه اي از « ابژه هاي ديگري كوچك » است كه هركدام از آن ها نمادي از نخستين « فقدان » ( جداشدگي از مادر ) است.
به گفتة لكان، كودكي كه هنوز دچار اين جدايي نشده است و فقط نيازهاي ارض اشدني دارد و تمايزي هم ميان خود و آن چه نيازهايش را برآورده مي كند نمي گذارد در امر واقع است.
امر واقع، مركزي (ذهني) است كه اين وحدت اوليه در آن قرار داد؛ به اين دليل هيچ غيبت يا فقدان يا نبودي در آن قرار ندارد . دست رسي به اين حيطه زماني است كه حصار زبان در هم شكسته شود. برعكس امر نمادين كه سراسر فقدان است، اين محدوده سراسر وفور و نعمت است. ايدة لكاني كه ژيژك آن را پي مي گيرد اين است كه امر واقع هيچ گاه به طور كامل تحت انقياد زبان درنمي آيد و نمادين نمي شود .
در آثار لكان و تفكر او، امر واقعي دست خوش تغييرات بسيار قرار گرفته است و واضح بيان نشده است. اين مفهوم ابتدا منحصراً معنايي مقابل خيال و تصور داشت، اما لكان به تدريج ميان امر واقع و واقعيت تمايز گذاشت . ، .(Lacan ( 1993: 191
منظور او از واقع واقعيت نيست چون واقعيت ازديد لكان ساختاري زباني دارد و در برخورد با « ديگري بزرگ » به سوژه القا مي شود. او معتقد است كه « امر واقع » دلالت ناپذير است و وارد نظام زبان و رابطة دال و مدلولي نمي شود.
بنابراين، هيچ گاه امكان دسترسي به آن وجود ندارد نوزاد به كشف خود دست نيافته است. او اعضاي تن خود و اندام مادر را لمس مي كند .
كودك با اين لمس كردن ها اعضاي تكه تكه شدة بي كليتي را حس مي كند. امر واقع به گونه اي پراكنده در جهان خارج وجود دارد و اگر بخواهيم اين پراكندگي را سامان دهيم، ديگر به امر نمادين رسيده ايم.
همان طوركه گفته شد، امر واقع به گونه اي در مرزهاي امر نمادين و امر خيالي قرار دارد. به عبارت ديگر، امر واقع براي لكان آن بخش از تجربة زندگي است كه كاملاً درون نظام نشانه اي زبان قرار نمي گيرد . با واردشدن به امر نمادين ارتباط انسان با امر واقع قطع مي شود، اما امر واقع خارج از امر نمادين به وجود خود ادامه مي دهد . ازديدگاه لكان، پُربودن از ويژگي ها و مشخصات امر واقع است .
كودك با واردشدن به دنياي نمادين و شكل گرفتن شخصيت اجتماعي و فرهنگي اش، آن فقدان وحدت اوليه را حس مي كند و آن را در ناخودآگاه خود نگه مي دارد؛ ازاين رو حسرت آن دوران را به هم راه دارد و مي خواهد كه به آن دوران برگردد .
لكان پس از تعريف نظم ها ي سه گانه و تأثير آن ها در فرايند شكل گيري شخصيت انسان مسئلة « فقدان » را مطرح مي كند. انسان براي غلبه بر « فقدان » و رسيدن به لذت غايي يا اُبژه و مطلوب گم شده (كه مطلقاً دست نيافتني است) مدام از يك ميل به ميلي ديگر در گردش است و در جست و جويي بي وقفه و بي پايان قرار مي گيرد و ازآن جاكه اين اُبژه و مطلوب گم شده يادآور نخستين مطلوب و ابژة آدمي در امر خيالي و دوران وحدت با مادر است، هم زمان با مواجهة قانونِ منعِ محرم آميزي، ابژه اي ازدست رفته خوانده مي شود .
اين حركت مدام و پيوسته از يك نشانه به نشانه اي ديگر و از يك ميل به ميلي ديگر كه مطابق « اشتياق » (desire) در نظم نمادين است، هم چنان ادامه مي يابد بي آن كه به نقطة رضايت و برآورده شدن دست يابد .در قلمرو امر واقع ( دوره ي نیازها ) که از تولّد تا هجده ماهگی را در بر می گیرد، کودك میان بدن خود و هر چیز دیگري، تمایز قایل نیست. این امر به مثابه ي ساحتی ناشناخته و دست نیافتنی، مرحله اي است که در آن وحدت کامل وجود دارد و از آن جا که هیچ مفهومی از فقدان یا کمبود در آن راه ندارد، زبان نیز در آن وجود ندارد؛ چرا که زبان، زاییده ي کمبود است . امر واقع ( حیطه ي غیر قابل شناخت از زندگی ) آن چیزي است که خارج از چهارچوب زبان و قفس تداعی ها دیده می شود و تن به نمادین شدن نمی دهد؛ به بیانی دیگر، یکی از راه هاي تشخیص آن، این است که ببینیم چه وقت یک چیز نسبت به نمادین شدن، بی تفاوتی از خود نشان می دهد.
اسلاوي ژیژك ( Slavoj Zizek ) ، حوادث توأم با ضایعه ي روانی را نمایانگر رابطه ي کهن الگویی، میان نظم هاي نمادین و واقعی می داند؛ چنان که امر واقعی یا حادثه، باقی می ماند، ولی شیوه هاي تفسیر فرد از آن، به وسیله ي امر نمادین، تغییر می کند. به بیان دیگر، امر واقع، چیزي خارج از امر خیالی و نمادین است و به زعم لکان « در جایگاهش قرار گرفته است » به طوري که اجزایش ؛ نمی توانند جدا و وارد حوزه ي زبان و نمادین سازي شوند.
در نهایت، این امر به مثابه جایگاه اُبژه هاي دیگريِ کوچک ( نمادهایی از نخستین ابژه ي گمشده ي مادر ) تنها در دوره هاي افسردگی و روان پریشی که همراه با تجربه ي گریز از معناست، تجربه می شود.
امر واقع(R) معرف حیطههایی از زندگی است که نمیتوان شناختشان. در واقع امر واقع همان جهان است پیش از آنکه زبان تکهتکهاش کند. یعنی امر واقع چیزی است که تن به نمادین شدن نمیدهد و در نتیجه وارد زبان نمیشود تا قابل شناسایی باشد. به عنوان مثال و به زبان ساده، ایدز نمونهٔ خوبی از چنین چیزی است. بعضی آن را کیفری برای همجنسگراها میدانند و سزای انحراف از شیوهٔ زندگی مسیحی. بعضی نقشهٔ سازمان سیا برای کاهش جمعیت آفریقا و بعضی دیگر نتیجهٔ مداخلهٔ بشر در طبیعت. تمام این تعابیر مختلف به این خاطر است که این بیماری زبانبستهاست. بیماریای که به دلایلی که برایش میآورند بیاعتناست. یعنی ایدز هجومی از سوی امر واقع است و این کوششها که میخواهند آن را نمادین کنند و وارد حیطهٔ زبان کنند، ناکام میمانند. میکوشند پیامی را در امر واقع بیابند که در آن نیست. چراکه امر واقع نامفهوم و بیمعنی است. برخی از بیماریهای روانی در اثر به زبان درنیامدن گروهی از چیزها نزد فرد به وجود میآیند.
زبان ازطريق ما سخن مي گويد، نه اين كه ما با زبان سخن بگوييم، زيرا زبان ناخودآگاه انسان را پايه ريزي كرده است و هيچ سوژه اي نمي تواند خارج از مدار كلام هويت داشته باشد، همان طوركه درمورد سوژة انساني صدق مي كند. هنجارهاي خانوادگي كه به وسيلة نام پدر ايجاد شده اولين كلامي است كه به نوزاد هويت مي دهد.
در مدار كلام است كه من ادغام مي شوم. من يكي از حلقه هاي آنم. براي مثال، اين مدار كلام پدرم است. اشتباهاتي را كه او مرتكب شده است، من محكوم به تكرار آن هايم، زيرا ملزم به فراگيري كلامي ام كه پدرم برايم به ارث گذاشته است . نه صرفاً ازآن جاكه من پسرش هستم، بلكه به اين سبب كه فرد نمي تواند زنجيرة كلام را متوقف كند و وظيفة من دقيقاً اين است كه آن را در شكل منحرفش به ديگري منتقل كنم . به همين دليل از گذشته تاكنون، تجربه هاي عشق افراد تغيير چنداني نكرده است. ما به شيوة تجربة پيشينيان خود عاشق مي شويم.
فروید معتقد است غرض اصلی در آزمون واقعیت، یافتن ادراک واقعی شیء نیست، بلکه بازیافتن آن است. در نظر او، تمنای آدمی همواره مطلوبی گمشده و از دست رفتهاست (در تصویر مقابل، مطلوب گمشده در حفره و خلأ مرکزی تصویر قرار دارد). کل تمنیات در پی یافتن مجدد آن است. یافتن چیزی که اصلاً وجود ندارد. در واقع رضایتمندی فرد در گرو یافتن ردپایی از این مطلوب گمشده در واقعیت است و مطلوب تمنای فرد در بازیافتن خاطرهای است که واقعیت اولیهٔ آن را زنده میکند. در تصویر روبرو، دو نوع حرکت با رنگ قرمز مشخص شدهاند. حرکت اول، حرکتی است که محور آن را محیط استوانه تشکیل میدهد و حرکت دوم، حرکت محیط استوانهاست به دور سوراخ مرکزی. جستجوی تمناهای مختلف در دنیای نمادین را میتوان شبیه به حرکت اول دانست اما این حرکت، مارا از حرکت اصلی پیرامون سوراخ مرکزی (مطلوب گمشده) غافل میکند. به بیان دیگر، خواستن هر مطلوبی لاجرم به خواستن مطلوب گمشده بازمیگردد. اگرچه ساخت مفهوم امر واقعی در دستگاه روانکاوانهٔ لاکان یک نمود بارز و منسجم دارد اما امر واقعی که به شدت در برابر امر نمادین مقاومت میکند در طول تاریخ فلسفه تلاش زیادی از سوی فلاسفه برای بازنمایی مقام آن به عرصهٔ تفهم عقلانی صورت گرفتهاست.
سیر تطور پرداختن به امر واقعی که از پرسشهای آغازین فلسفه محسوب میشود از یک نگاه سلبی در طول تاریخ به یک تعریف ایجابی در فلسفه لاکان رهنمون شدهاست.
عنوان “امر واقع” با خصیصه ي تمامیت، یک – پارچگی و فراسوي دسترسی، از زبان بی نیاز است. مرحله ي امر واقع ؛ مرحله ي تمامیت و پُري که در آن نیازي به استفاده از واژه ها نیست.
در مدل نظريه لكان ، عشق طبيعتي وحشي درون امر واقعي است ( امري كه در حوزه تجربة ما نيست ) . بخش واقع عشق، اما همان بخشي است كه بيان نشدني است . اين بخش ما را متحير و بي زبان مي كند. محل شيدايي و خلسگي عاشقانه است ، بقولی در ساحت واقع كه نقطه مقابل ساحت نمادين است عشق به نوعي شيدايي براي دسترسي به ديگري نمايان مي شود. شيدايي كه تماميت سوژه را هدف قرار مي دهد و وي را به مشغوليتي بي پايان دچار مي سازد.
ازديدگاه لكان، تجربة « امر واقعي » به دليل قرارگيري انسان/ سوژه در امر نمادين ناممكن است. ذات عشق پر از نقيضه است. لكان دربارة عشق به نقيضه گويي مي پردازد ؛ اين نقيضه گويي مربوط به ذات عشق است، چراكه عشق پارادوكسيكال است .
به قول لكان ما انسان ها با آن كه در زبان به دنيا مي آييم و درابتدا كلام است كه وجود دارد، اما در رابطة انساني ابتدا عشق را تجربه مي كنيم، زيرا به عنوان يك نوزاد با مادر روبه رو مي شويم كه آغاز و بستر تمام عاشقي هاي بعدي ماست. ابتدا به عنوان يك نوزاد، سپس در بزرگ سالي به عنوان سوژه در لحظة عاشقي از مادر ، پدر ، و جانشين هاي آن ها مي خواهيم كه ما را دوست بدارند، طلب و درخواستي كه اكنون به قول لكان به شكل معكوس به سوي ما بازمي گردد و مي گويد پس بگذار دوست داشته باشيم. ما در عشق درپي چيزي مي گرديم كه كمبودش را حس مي كنيم تا با او دوباره كامل شويم .
گره برومه
لاکان در سمینار خود موسوم به «یا بدتر…» که در سال ۱۹۷۲ برگزار شد، پیوند و رابطهٔ این سه وجه از نفس آدمی را چنین تعریف میکند که زنجیری متشکل از سه حلقه به نحوی که اگر یکی از این حلقهها را جدا کنیم، دو حلقهٔ دیگر از هم باز شده و تشکل خود را از دست میدهند. این نحوهٔ پیوستگی را در هندسه موضعی ، گره برومه میخوانند.
ازديدگاه او، بين اين سه قلمرو مرزبندي مشخصي وجود ندارد ؛ به گونه اي كه در هم تداخل دارند.
در نظر لاکان، رابطهٔ امر خیالی، امر نمادین و امر واقع در زندگی انسان بر اساس اصل گره برومه است؛ که عدم پیوستگی هرکدام، موجب نابودی دیگری میشود. نکتهٔ حائز اهمیت این است که هیچکدام از این سه حلقه در دیگری زندانی نیست بلکه انسجام آنها وابسته به انسجام دیگر حلقههاست. ساختمان نفسانی هر فرد موکول به نوع پیوندی است که بنابر سرگذشت او میان این سه عنصر ایجاد میشود. در واقع رابطهای دیالکتیکی میان این سه نظم برقرار است.